زمان تقریبی مطالعه: 13 دقیقه

حکیم ترمذی

حَکیمْ تِرْمِذی، ابوعبدالله محمد بن علی بن حسن بن بشر بن هارون، ملقب به «حکیم» و منسوب به ترمذ، محدث، مفسر، متکلم و صوفی دانشمند سدۀ 3 ق/ 9 م. نام و نسب و کنیۀ او در بیشتر منابع معتبر و در بسیاری از نسخه‌های آثار او چنان است که آورده شد (ابونعیم، 10/ 233؛ ذهبی، سیر ... ، 13/ 439-440؛ سبکی، 2/ 20؛ ابن‌حجر، 5/ 308؛ نک‍ : آغاز نسخه‌های ختم‌الاولیاء، حقیقة الآدمیة، الریاضة، ادب النفس و ... )؛ اگرچه برخی از منابع دیگر نام جد او را «حسین» آورده‌اند (خواجه عبدالله، 306؛ ابن جوزی، 4/ 146؛ شعرانی، 1/ 91؛ مناوی، 2/ 130؛ نیز نک‍ : ماسینیون، 286). 
تاریخ ولادت و وفات او به درستی دانسته نیست. چنین به نظر می‌رسد که در اوایل سدۀ 3 ق/ 9 م در ترمذ زاده شد، بخش بزرگی از عمر خود را در آنجا گذراند و سرانجام در اواخر همان سده در زادگاه خود درگذشت. مدفن او در بخش قدیمی ترمذ باقی است (بارتولد، 75-76). 
سالهای عمر او را به تفاوت نوشته‌اند: به گفتۀ ذهبی ( تذکرة ... ، 2/ 645)، 80 سال، و به قول ابن‌حجر عسقلانی (5/ 310)، 90 سال عمر کرد. عثمان یحیى در مقدمۀ خود بر کتاب ختم الولایة، از قول فریدالدین عطار گفته است که ترمذی 115 سال عمر کرد (ص 9، حاشیۀ 7). این نکته که پس از او نیز در بعضی از نوشته‌ها تکرار شده است (نک‍ : زرین‌کوب، 50)، خطا، و ناشی از اشتباه او در قرائت گفتۀ آربری و عبدالقادر در مقدمۀ کتاب الریاضة و کتاب ادب النفس (ص 7) است که در این عبارت: « ... فریدالدین العطار... الذی قیل انه مات و عمره مائة و خمس عشره سنة ... »، وی «قیل» را «قال» خوانده و «مات» را که مربوط به عطار است، راجع به ترمذی پنداشته است؛ وگرنه در تذکرةالاولیاء عطار سخنی از مدت عمر ترمذی نیست. اینکه حاجی خلیفه وفات ترمذی را در 255 ق/ 868 م گفته است (1/ 1104، 1415)، با رویدادهای زندگانی وی سازگار نیست، زیرا ذهبی و سبکی (همانجاها) از رفتن او به نیشابور در 285 ق/ 898 م سخن گفته‌اند، و ابن‌حجر عسقلانی (همانجا) وفات او را در حدود سال 320 ق/ 932 م دانسته و گفته است که الانباری در 318ق از او حدیث شنیده است. این گفتۀ ابن‌حجر عسقلانی موجب شده است که برخی از محققان غربی وفات ترمذی را در 320 ق فرض کنند (GAL, I/ 216)؛ ولی ماسینیون وفات او را در 285 ق نوشته است (همانجا)، و این با آگاهیهای دیگری که دربارۀ او در دست است، سازگارتر است. اقران و مصاحبان او در تصوف، یعنی کسانی چون ابوتراب نخشبی (د 245 ق)، یحیی بن معاذ رازی (د 258 ق)، و احمد بن خضرویه (د 240 ق) و کسانی که وی از آنان حدیث شنیده و نقل کرده است، غالباً در اواسط سدۀ 3 ق، و حتى پیش از آن درگذشته‌اند (نک‍ : ابن‌جوزی، 4/ 90، 144، 151؛ یحیى، 33-37). 
در شرح احوال مختصری که از او در دست است و ظاهراً به قلم خود او ست («بدوّ شأن ... »، 14-32)، همسر او در ذیقعدۀ 269 دربارۀ او خوابی دیده است؛ و در اشاراتی که در این رساله آمده است و نیز در مضامین برخی از اقوالی که از او نقل کرده‌اند (عطار، 2/ 94)، چنین برمی‌آید که وی صاحب زن و فرزند بوده و با آنان رفتاری مهرآمیز داشته است. از استادان او نیز اطلاع چندانی در دست نیست. عطار در تذکرة الاولیاء (2/ 91-92) داستانی آورده است که بر طبق آن مادر ترمذی، که پیر و فرتوت شده بود و جز او کسی را نداشت، او را از ترک زادگاه و رفتن به غربت برای تحصیل علم بازداشت و خضر چون اندوه و درماندگی محمد نوجوان را بدید، خود تعلیم او را برعهده گرفت. ولی این سخن از نوع داستانهای دیگری است که دربارۀ رابطۀ او با خضر نقل کرده‌اند، زیرا وی بارها در آثار خود از پدرش حدیث روایت می‌کند، و نخستین معلم او پدرش، علی بن حسن بن بشر (یا بشیر) بود، که خود از محدثان آن زمان، و ظاهراً همان کسی است که خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (11/ 373) از او یاد کرده است. 
در تذکره‌ها نیز از چند تن از محدثان نام برده شده است که ترمذی از آنان حدیث شنیده و روایت می‌کرده (نک‍ : ابن‌حجر، 5/ 309؛ ذهبی، تذکرة، نیز سبکی، همانجاها)، و به گفتۀ هجویری (ص 178) یکی از اصحاب ابوحنیفه استاد او در فقه بوده است. ابن‌حجر عسقلانی در لسان المیزان (همانجا) گوید که قاضی کمال‌الدین ابن‌عدیم در تاریخ حلب احادیث ترمذی را بی‌اعتبار، و عقاید او را برخلاف آراء فقیهان، و مورد طعن و ملامت اهل علم دانسته است. ولی ابن‌حجر عسقلانی خود سخنان ابن‌عدیم را اغراق‌آمیز می‌داند و در همان کتاب می‌گوید که نوادر الاصول ترمذی از تألیفات مشهور بوده است و در خراسان از آن نقل روایت می‌کرده‌اند (5/ 308). 
از مریدان او یکی حسن بن علی جوزجانی (هجویری، 186) و دیگری ابوبکر محمد بن عمر ورّاق را می‌توان نام برد که عطار داستانهای مربوط به روابط ترمذی با خضر را از قول او نقل می‌کند (2/ 92، 93). 
نخستین کسانی که دربارۀ احوال صوفیه سخن گفته‌اند، غالباً به اختصار تمام از ترمذی یاد کرده‌اند. ابوبکر کلابادی در التعرف لمذهب اهل التصوف، در باب کسانی که در معاملات تصانیفی داشته‌اند، از او تنها به نام یاد می‌کند (ص 32)، قشیری در رساله به اختصار به او اشاره دارد، و مستملی بخاری در شرح التعرف در یک جا داستانی از او نقل می‌کند (1/ 139) و در جای دیگر (1/ 236-237) پس از نقل تفسیر او از آیۀ «وَ اسْتَعینوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلٰوة»، نام او را با ابوعبدالله محمد بن فضل بلخی و ابوعلی جوزجانی با هم می‌آورد و می‌گوید که هر 3 چون 3 برادر بودند «و از ایشانمان هیچ یاد نیامد». 
سلمی نیز در طبقات الصوفیة بابی را به او اختصاص می‌دهد (ص 217-220) و او را از مصاحبان ابوتراب نخشبی و یحیی الجلاء و احمد خضرویه، و از کبار مشایخ خراسان می‌شمرد، و برخی از اقوال و احادیث او را نقل می‌کند، بی‌آنکه هیچ‌گونه اطلاعی از احوال و سرگذشت او به دست دهد. ابونصر سراج در اللمع فی التصوف از او هیچ نمی‌گوید، ولی از سوی دیگر، هجویری در کشف المحجوب و عطار در تذکرة الاولیاء به تفصیل از او یاد کرده و بسیاری از اقوال او را آورده‌اند، اگرچه در این دو کتاب نیز از جزئیات زندگی ترمذی خبری به دست نمی‌آید و تنها در شرح حال بسیار مختصر منسوب به خود او، بدوّ شأن، به برخی از جزئیات اوایل عمر او اشاراتی هست. چنان‌که در این رساله آمده است، از آغاز عمر داعیۀ کمال در او پدید آمده بود و پس از آنکه چند گاهی را به آموختن «علم الآثار و علم الرأی» نزد استاد (شاید پدرش) گذراند، در 27سالگی رهسپار سفر حج شد و مدتی در عراق به گردآوری حدیث مشغول بود. سپس در ماه رجب از بصره به مکه رفت و از شعبان تا زمان حج در حجاز به سیر و سیاحت، زیارت اماکن مقدس، عبادت، «تصحیح توبه» و طلب هدایت روزگار گذراند. وی پس از گزاردن مناسک حج قصد بازگشت کرد و در راه مشغول به حفظ قرآن شد و تا پایان سفر این مهم را به آخر رساند. در این هنگام، پس از آنکه مدتی در تحیر و در جست‌وجوی مرشد و راهنمایی بود، به کتاب انطاکی ــ ظاهراً کتاب علوم المعاملات احمد بن عاصم انطاکی (د 215 ق) ــ دست یافت، و از این طریق با مبادی سلوک صوفیانه و ریاضت نفس آشنا شد و در نتیجۀ مداومت در تزکیۀ باطن و ممارست در ترک و تجرید به مقامی رسید که به گمان خود از مکاشفات قلبی و رؤیاهای صادقه بی‌نصیب نمی‌ماند. 
در این احوال طبعاً سخنانی می‌گفت که با موازین متعارف شرعی سازگار نبود و متشرعان را می‌آزرد و خصومت فقیهان را برمی‌انگیخت، تا جایی که او را به کفر و بدعت متهم کردند و حکومت وقت او را مجبور کرد که دیگر درباب ولایت و حبّ الٰهی سخن نگوید. رسالۀ بدوّ شأن بیشتر شرح رؤیاها و مکاشفات خود او، و یا بیان رؤیاهایی است که همسرش دربارۀ او دیده است، و از جزئیات زندگی ترمذی بیش از آنچه گفته شد، مطلب مهمی در آن نیامده است. اما نکته‌ای که دربارۀ تکفیر او در این رساله دیده می‌شود، مؤید سخنی است که ذهبی در تذکرة الحفاظ (2/ 645) از قول سلمی آورده و گفته است که ترمذی به‌سبب تألیف کتاب ختم الاولیاء و کتاب علل الشریعة، تکفیر، و از ترمذ بیرون رانده شد و نیز گفته است که وی ولایت را به نبوت ترجیح می‌داد و استناد او در این نظر به حدیث معروف «ان للٰه عباداً لیسوا بانبیاء و لاشهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء» بود و می‌گفت که اگر اینان برتر از انبیا و شهدا نیستند، پس چرا مورد غبطه و حسد آنان واقع می‌شوند (سبکی، نیز ذهبی، تذکرة، همانجاها). ولی در حقیقت به عقیدۀ او برتری اولیا بر انبیا دربارۀ شخص خاتم‌الانبیاء صدق نمی‌کند، زیرا او خود شفیع اولیا ست و اولیا به شفاعت او محتاج‌اند. محمد (ص) رأس اولیا، و صدیق، فاروق و علی (ع) و دیگر صحابه از اولیااند (ختم ... ، 339). 
دربارۀ لقب او (حکیم) نیز آراء مختلف بیان شده است. ماسینیون گوید که چون وی نخستین کسی بود که به فلسفۀ یونان توجه داشت و اندیشه‌های گنوسی را در عرفان اسلامی وارد کرد، به این لقب معروف شد (ص 286). احتمال دیگر این است که چون وی به مباحث نظری در باب انسان و حیات نفسانی و اخلاقی او، رابطۀ جسم و روح و نظایر این‌گونه مسائل نظر داشت، این لقب را گرفته است. اینکه فریدالدین عطار دربارۀ او می‌گوید: «مذهب او بر علم بوده است ... و حکمتی به‌غایت داشت، چنان‌که او را حکیم‌الاولیاء خواندند ... و در وقت او در ترمذ کسی نبود که سخن او فهم کردی و از اهل شهر مهجور بودی» (2/ 91)، شاید ناظر به توغل و استغراق او در حکمت و مسائل علمی و نظری بوده باشد. 
در کتاب ختم الاولیاء (یا ختم الولایة) که مهم‌ترین اثر او ست، اصل «حکمت» سهمی بزرگ و محوری دارد. وی در این کتاب معرفت را به 3 نوع تقسیم می‌کند: علم، حکمت ظاهر، و حکمت علیا؛ و حکمت ظاهر را برتر از علم، و حکمت علیا را برتر از آن دو می‌شمارد. در کتاب نوادر الاصول (اصل 286)، و در شرح حدیث «حکیم الا ذو عترة، و لا حکیم الا ذو تجربة»، حکمت را باطن الامور و اسرار العلم می‌داند. به هر روی، هیچ بعید نیست که لقب «حکیم» به مناسبت اهمیتی باشد که در کتاب ختم الاولیاء و در دیگر آثار او به حکمت داده شده است. بعضی نیز چنین پنداشته‌اند که چون ترمذی در علم طب صاحب اطلاع بود و در برخی از تألیفات خود، چون الاعضاء و النفس و حقیقة الآدمیة به موضوعات مهم این علم اشاراتی دارد، از این‌رو لقب حکیم گرفته است (آربری، 12-13). 
در اینکه عثمان یحیى گفته است که ترمذی تنها کسی بود که در لسان صوفیه به «حکیم» ملقب شد («اِنفرد الترمذی بین الشیوخ الصوفیة بهذا اللقب»، مقدمه بر ... ، 1، حاشیۀ 4)، جای سخن باقی است، زیرا چنین به نظر می‌رسد که در سده‌های نخستین اسلامی گاه برخی از کسانی را که به عرفان نظری و حکمت الٰهی توجه خاص داشتند، «حکیم» می‌خواندند، چنان‌که بلعمی در ترجمه گونۀ خود از تاریخ طبری (1/ 391) عارف معروف، جنید بغدادی را حکیم می‌خواند، و هجویری در شمار کسانی از صوفیه که در آداب صحبت این گروه کتاب نوشته‌اند، چون احمد خضرویه، جنید، ابوبکر وراق، سلمی، محمد ترمذی و قشیری، از شخصی به نام ابوالقاسم حکیم نیز یاد می‌کند (ص 439). مؤید این نظر شاید سخن خواجه عبدالله انصاری باشد که میان صوفی و عارف و حکیم فرق می‌گذارد، و دربارۀ ابوبکر وراق گوید: «وی حکیم بود و عارف، صوفی چیز دیگر است» (ص 317). 
در دوره‌های بعد هم در مواردی به این‌گونه اشخاص لقب حکیم داده می‌شد. از جعفر بن خلدی (د 348 ق/ 595 م)، هنگامی که وی به گردآوری آثار صوفیان مشغول بود، دربارۀ آثار ترمذی پرسیدند؛ وی در پاسخ گفت که ترمذی را در شمار صوفیـه نمی‌دانـد (نک‍ : سلمی، 434؛ عطـار، 2/ 283). ایـن سخـن خلدی در تحقیر مقام ترمذی نیست، بلکه بی‌شک اشاره به ابعاد چندگانۀ شخصیت علمی او ست، چنان‌که به‌رغم منزلت بزرگ امام محمد غزالی در عرفان و ادب صوفیانه، معمولاً در تذکره‌ها و تراجم احوال صوفیان از او ذکری یافت نمی‌شود. اینکه ابونصر سراج نیز در کتاب اللمع فی التصوف از ترمذی سخنی نمی‌گوید، شاید از همین روی باشد. با این‌همه، وی از شخصیتهای بسیار مهم تاریخ عرفان نظری اسلام به‌شمار می‌رود و کتابی به نام تاریخ المشایخ و کتاب دیگری در آداب المریدین داشته است (هجویری، 50، 439)، و در اواخر عمر کتابی در تفسیر قرآن آغاز کرده بود که به گفتۀ هجویری (ص 178) آن را تمام نکرد. هجویری گفته است: «دلم شکار وی است، و شیخ من گفت محمد دُرّ یتیم است» (همانجا). ابن‌عربی نیز او را از اقطاب خود می‌شمرد: «من اقطاب هذا المقام ممن کان قبلنا محمد بن علی الترمذی الحکیم» ( الفتوحات ... ، 1/ 184). ترمذی افزون بر اینکه در عرفان مقام و منزلتی بلند داشت، مؤسس مکتبی خاص به نام «حکیمیه» نیز بود (نک‍ : هجویری، 178). 
از سوی دیگر، چون ابوعلی جوزجانی از شاگردان او بود و ترمذی با کسانی چون ابوعثمان حیری نیشابوری مکاتباتی داشت، او را متمـایل بـه ملامتیه دانستـه‌اند (نک‍ : هیر، 125-126)، و در بیشتر آثار او، به‌ویژه در رسالۀ شرح حال خودنوشت او نیز اشارات و عباراتی مبتنی بر تذلیل نفس دیده می‌شود که مؤید این نکته است. ولی راه و روش او، و پایه و مایۀ علمی او به‌طور کلی او را از ملامتیه متمایز می‌کند. هرچند که برخی از کارها و سخنان او که در رسالۀ شرح حال آمده است، چون پای برهنه راه رفتن و همچون فقیران لباس ژنده پوشیدن، و چون غلامان و مردمان دون‌پایه بار حمل کردن و از این‌گونه اعمال لذت بردن (حتى وصل الى قلبی حلاوة تلک الذلة، «بدو شأن»، 18)، رنگ شدید ملامتی دارد. از سوی دیگر وی در برابر ملامتیه و صوفیه‌ای که در تزهد و نفس‌کشی افراط می‌کردند، اشتغال بیش از اندازه به نفس را منع می‌کرد و در نامه‌ای که به ابوعثمان حیری نوشته است، می‌گوید که صرف عمر در کشاکش با خواهشهای نفسانی، انسان را از توجه به الطاف الٰهی و پرداختن به اخلاص در بندگی باز می‌دارد، و نفس از اینکه انسان را به خود مشغول داشته است، لذت می‌برد و نیرو می‌گیرد («جواب کتاب ... »، 190-191). 
ترمذی در کتاب اثبات العلل کوشیده است که امور و احکام شرعی را تعلیل عقلانی کند. اعتقاد او بر این است که احکام الٰهی در قرآن همگی مبتنی بر عللی است، و هیچ حکمی نیست که در آن حکمت و علتی نباشد، و شناخت این علل مستلزم علم باطن است. علم قلبی و شهودی در مقابل علم ظاهر است که علم زبانی است، و علم باطن نتیجۀ ریاضت نفس است. وی در کتاب بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللُبّ، برای حیات باطنی نیز به مقامات و مراتبی قائل است، و مراتب را در 4 مقام تودرتو می‌داند: صدر، قلب، فؤاد، و لُبّ؛ و هر مقام با نفسی همراه است: صدر با نفس اماره، قلب با نفس لوامه، فؤاد با نفس ملهمه، و لُبّ با نفس مطمئنه (ص 33-40). 

آثـار

صفحه 1 از2
آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.